محـــياكوچولوي مامانمحـــياكوچولوي مامان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ღ❤عشــــق وزنــــــــدگي من محـــــــــــــيــاجــان❤ღ

محيا كوچولو شش ماهه

يه سلام گرم تو زمستون سرد خانم خانوما روز به روز بزرگتر ميشيا ماشالله تو بهمن ماه 92تو شش ماهگي بودي محيا جان شما از 4.5 ماهگي به بعد ديگه شير مامانو نخوردي مامجبور شديم از شير خشك استفاده كنيم خيلي تلاش كرديم كه شير منو بخوري ولي نشد اكشال نداره عزيزم شمابازم عزيزمايي ازاين ماه غذاي كمكي رو شروع كرديم   كم كم از فرني وآب سوپ وحريره بادام به دستور پزشك ميدم بهت دلبندم.حريره رودوست نداري ولي فرني وسوپ رو با اشتهاميخوري دختركم زود زود بخورتابزرگ بشي در ضمن از اين ماه ديگه سوارروروئك شدي آفرين واي امسال زمستون خيلي خيلي سردبود برف ميومد وقتي برف مي آوردم مي ريختم كف دستت مي خنديدي وقتي آب مي شد ...
13 خرداد 1393

اولين شب چله محيا خانومي 5ماهگي

سلام وروجك من روز به روز بلاتر ميشيا قشنگم از پا قدم شما اين سال پاييز پرثمري داشتيم وزمستون پيش رو هم نويد پربرف بودن رو مي داد امسال شب يلدا اول دي ماه92اولين شب يلداي شما بود ماماني وبايي وخاله وعمو وبابابزرگ خونه ما بودن عمه جون ومادربزرگ تبريزبودن عمه داشگاه بود امتحان داشت نتونست بياد محيا جان شب يلدا بلندترين شب سال وآغاز فصل زمستانه وما ايرانيا براي اينكه زمستون خوبي داشته باشيم اين شب رو دورهم جشن مي گيريم از اين شب به بعد روزها يواش يواش بلند ميشن وشبها يواش يواش كوتاهتر ميشن     شب قشنگي بود خيلي خوش گذشت جاشون خالي گفتيم وخنديديم به رسم ه...
13 خرداد 1393

پنج ماهگي محيا

سلام دختركم الهي مامان قربونت بره عسيسم ماشا..ماشا..ديگه داري بزرگ ميشي تواين ماه براي اولين بار خنديدنتو ديدم يواش يواش شروع كردي به بلندتر سروصدا كردن وعكس العمل به مامان وبابا نشون دادن عزيزم در ضمن نازتر از قبل شدي گلكم فقط عكسهاس كه با نگاه كردن بهشون ميشه گذر زمان رو متوجه شد داري كمكم بزرگ ميشي با عكسهاميشه اين تغييرروديدعزيزم چندتا عكس 5ماهگيتوميذارم تا ببيني چقدرعوض شدي نازنينم       قربون خنديدنت برم عسلي بالام   ...
13 خرداد 1393

محياچهارماهه در اولين ماه محرم زندگيش

محيا جان امسال اولين محرم شما بود بابا هم برات لباس سبز گرفته بود ماماني هم مثه هر سال روز تاسوعا نذري پخته بود شله زردهاي نذري ماماني خيلي خوشمزه ميشن يواشكي شمام چشيدي از اين شله زرد برا تبركش خدا قبول كنه ازهمه امسال دسته جات عذاداري تو شهرمامثل هرسال به پابود ولي امسال هوا خيلي سرد بودچون امسال سال92محرم تو پاييزوماه آبان افتاده بود برا همين نميشد كه زياد بريم بيرون وازتوماشين بابايي عذاداريهارو ميديديم تو اين ماه شما يواش يواش وارد چهارمين ماه زندگيت ميشدي گلم خنده هات بيشتر ميشد سروصدا كردنات شديدتر وبامزه تر قربونت بره مامان خدا حفظت كنه شيرين عسلم     ...
13 خرداد 1393

ماه سوم زندگي محيا جان

سلام گل من الان دارم ياداشتهاي ماه سوم رو مي نويسم تو اين ماه يكم بزرگتر شدي الحمدلله دل دردتم خوب شد عزيزم تو اين ماه برديم گوشهاي كوچولوتو سوراخ كرديم وآقاي دكتر يه جفت گوشواره سبزانداخت تو گوشت وقرارشدبعد از يه ماه ديگه بازكنيم و يه جفت گوشواره خوشگل كه ماماني وبابايي لطف كرده بودن برات خريده بودن روبياندازيم تو گوشت قبلش همه فاميل مي گفتن شبيه آقا پسرايي ولي ما گوشواره دارت كرديم كه شبيه دخترابشي         محيا در سه ماهگي       محيا قبل از گوشواره دار شدن در سه ماهگي        مح...
13 خرداد 1393

ماه دوم زندگي محيا جان

سلام عسلم گل باغ زندگي من يواش يواش داري بزرگ مي شي الان دوماهه اي كوچولوي ريزه ميزه من برديمت دكتر آخه به خودت مي پيچيدي وسرخ ميشدي ونفخ مي كردي ودل درد داشتي وهمش گريه مي كردي آقاي دكتر مهربون چندتا شربت ودارو داد كه با خوردنش خيلي بهتر شدي شبا بيدار مي شدي وگريه مي كردي وروزا همش خواب خواب بودي اين ماه هم زود تموم شد با عكساش مرورخاطرات مي كنم     جوجوي من از بس با انگشتاي كوچولوت صورتتو زخمي مي كردي مجبور شديم دستكش دستت كنيم ببخش گلم     ...
13 خرداد 1393

ماه اول زندگي عروسك من

به نام خدا سلام عزيزم من اين وبلاگوتازه ثبت كردم برا همين عكساوياداشتهارواز اول بايد بذارم تا به زمان حال برسيم يكم طول مي كشه ولي ماماني يواش يواش ميذارم گلم     ده روز بعداز تولدت طبق رسوم رفتيم برا پاگشا خونه ماماني ده روز اونجا مونديم به ماماني خيلي زحمت داديم خدا سلامتش كنه پا به پاي من شبا بلند ميشدتا شما شيربخوريدسختي هارو تحمل مي كرد واي محيا الان مي فهمم كه ماماني چه زحمتي برام كشيده ايشا...هميشه سلامت باشه وقتي شير مي خوردي يواش ميزديم به پشتت كه آروغ بزني دل درد نگيري گلكم فدات بشم جوجوي من زندگي من راه زيادي هست كه برسي به آينده قربونت برم كم كم با كمك خدا بزرگ وبزرگ...
13 خرداد 1393

ورود به خونمون خوش اومدي گل من قدمهاي كوچيكت رو چشم مامان وبابا

سلام قربونت برم به خونه خوش اومدي ما همه از من وبابا گرفته تا بابابزرگاومامان بزرگا وعمه وخاله وعمو هممون بي صبرانه منتظر ورود شما به خونه بوديم تا خونمونو با قدوم  متبرك كني عسيسم.فدات بشم جوجوي من   مامان بزرگ با اسپندمنتظربود اومدني خونه زودي برديمت حموم تا تميز تميز بشي روزاي اول زندگيت يكم برا من سخت بود تا حالا نيني نداشتم مامان شدن يه حس غريبي داشت ولي شيرين بود هممون خوشحال بوديم كه پيش ما اومده بودي جوجوي من كم كم تونستي شير بخوري اولا يا همش خواب بودي   يا گشنه بودي نازك من اينا عكساي تو خونس گلم         &nbs...
13 خرداد 1393

روز اول زندگي محيا جان

دختر قشنگم سلام مي خوام از روزي بگم كه بهترين روز زندگي من بود درست 9ماه پيش بود كه دنياي تكراري من رنگ شادي گرفت.وقتي تودل ماني تكون مي خوردي دل مامن برا ديدنت لحظه شماري ميكرد . عزيز دلم اونقدر براي اومدن به دنيا عجله داشتي كه اجازه ندادي صبح بشه و2:5نيمه شب يكشنبه 27مردادماه92 تو يه تابستون گرم تو بيمارستان شمس تبريز پاهاي كوچولوو نازتو تو اين دنياي بزرگ گذاشتي وشدي نور چشم ما .اونروز بهترين روز زندگي مامان وبابابودحالا ديگه شده بوديم دونفرونصفي مامان وباباويه فرشته كوچولوكه تو بودي عزيزم چند تا عكس از اون روز به يادموندني كه خيلي هم دور نيست دارم كه ببيني چقد ناز بودي دختركم.   ...
13 خرداد 1393